بدبخت مردمی که قهرمانشان یک جلاد باشد!

 

حضور صدها هزار تن از مردم در تشیع جنازه یکی از جنایتکاران بزرگ تاریخ ایران، فاجعه‌بار است. این حضور، نشانه انحطاط سیاسی و اخلاقی شرکت‌کنندگان در این مراسم است. درست است که هر قدرت دولتی هراندازه هم بی‌پایه و ارتجاعی باشد با تکیه به اعوان‌وانصارش توان بسیج گروهی را برای صحنه‌گردانی در این قبیل مراسم دارد. درست است که کشمکش‌های سیاسی بین دو جناح حکومتی و به هم خوردن تناسب قوای میان آنان پس از مرگ مهره مهمی چون رفسنجانی در به خیابان کشاندن پایه اجتماعی‌شان بی‌تأثیر نبوده است. درست است که ارکستری برای به‌صف کردن رمه‌ای از گوسفندان شکل گرفت: از وزارت خارجه آمریکا تا حضرت بی‌بی‌سی و کانال‌های ماهواره‌ای، از رسانه‌های حاکم بر ایران تا قلم به مزدان همیشگی. جملگی به میدان آمدند تا هیولایی آدم‌خوار را رنگ و لعاب زنند و بحث به راه‌اندازند که خوب و بد نسبی است باید واقع‌بین بود، جلاد مهربان و نامهربان هم داریم. درست است که طیفی از تحلیلگران ملی - مذهبی به راه افتادند تا تحت عنوان بررسی کارنامه رفسنجانی به مردم بباورانند که خلق‌وخوی جلاد در دهه آخر عمرش ملایم‌تر شده بود و به مردم "پیوسته" بود و به همین خاطر می‌توان از خدا برای او طلب مغفرت کرد. درست است که خرافه مذهبی، مرگ پرستی و مرده‌پرستی که جمهوری اسلامی نقش تعیین‌کننده در رواجش داشته پای بسیاری را به این قبیل مراسم می‌کشاند ...

 اما این حضور گسترده معنای دیگری دارد. حتی معنایش متفاوت از دیگر مراسم این‌چنینی در دوران جمهوری اسلامی است. پای نادیده انگاشتن نزدیک به چهار دهه تجربه خون‌بار جمهوری اسلامی در میان است؛ نادیده انگاشتن تمامی بلایایی که توسط جمهوری اسلامی بر مردم ایران نازل‌شده و هنوز ادامه دارد. معنای این حضور چیزی جز خواری و حقارت، استیصال و هراس نیست.

اوج خواری است که از فردی تجلیل شود که مشغله اصلی زندگی‌اش خونریزی از پیکر مردم بود. فردی که یکی از بنیان‌گذاران مخوف‌ترین ماشین جهل و جنایت در جهان امروز بود. اگر خمینی پایه‌گذار جمهوری اسلامی بوده، رفسنجانی مؤسس تمامی نهادهای رسمی این دستگاه جهنمی بوده و در تمامی تصمیمات مهم این نظام در مقاطع گرهی، نقش کلیدی داشته است. وعده‌های آسمانی خمینی بدون تلاش و مدیریت هاشمی رفسنجانی به جهنم زمینی تبدیل نمی‌شد. رفسنجانی از همان ابتدای به قدرت رسیدن شنل جلادی بر تن کرد، صدها هزار تن را در جبهه‌های جنگ ارتجاعی با عراق به نیستی کشاند و ده‌ها هزار تن از پیشروترین و بهترین فرزندان مردم را در زندان‌ها قتل‌عام کرد. او مسئولیت مستقیم سرکوب انقلاب و از بین بردن یک نسل انقلابی را داشت تا بتواند اولین حکومت بنیادگرای دینی مدرن را در جهان مستقر کند. تقریباً هیچ دولتمرد و مدیر سیاسی و امنیتی در ایرانِ امروز نیست که از زیر عبای این جلاد رد نشده باشد و مکر و حیله و فساد را از او فرانگرفته باشد و بر قدرت و مکنت خود نیفزوده باشد. خامنه‌ای تنها یک مورد برجسته آن است که در سال‌های اخیر پا روی دُم ولی‌نعمت خود گذاشت.

اوج خواری است که از فردی تجلیل شود که مستقیماً با اجرای طرح‌های "بازسازی" خویش، بدبختی‌ها و فلاکت‌های عظیم در جامعه ببار آورد: میلیون‌ها حاشیه‌نشین و بیکارِ زیرخط فقر، میلیون‌ها معتاد و چند صد هزار تن‌فروش! سه‌شنبه 21 دی‌ماه 1395 به‌عنوان روزی که بخشی از مردم حقارت خویش را بزرگ داشتند در تاریخ ایران ثبت خواهد شد.

تن دادن به این حقارت خود ناشی از هراسی است که بر جامعه حاکم است. هراس از ناامنی و بی‌ثباتی که امروزه گریبان خاورمیانه و کل جهان را فراگرفته است. سال‌هاست که جمهوری اسلامی با تکیه به بخشی از اقشار متوسط و مرفه شهری این هراس را در جامعه فراگیر کرده که اگر جمهوری اسلامی نباشد جامعه از هم خواهد پاشید. طبقه متوسط شهری (عمدتاً تهران نشین) که همواره بزدلی خود را عقل سلیم معرفی می‌کند مدام به جامعه می‌قبولاند که هیچ راه نجاتی نیست باید به اقتدار توانگران و قدرت‌مداران یاری رساند تا وضعیت از این‌که هست بدتر نشود.

مسئله صرفاً، منفعت مادی برخی اقشار یا توهم داشتن نسبت به این یا آن جناح حکومتی و خود را به زیر پروبال این یا آن مقام حکومتی سابق یا فعلی کشاندن نیست. پای یک ایدئولوژی نهادینه‌شده در ذهنیت بخش‌های گسترده‌ای از مردم در میان است. ایدئولوژی که توسط قدرت‌های داخلی و خارجی و ایدئولوگ‌هایشان مدام مورد حمایت و تقویت قرار می‌گیرد و مردم را مسخ و رام می‌کند. این ایدئولوژی به قول مالکم ایکس - مبارزه سیاه‌پوست آمریکایی - بخش‌هایی از مردم را به برده خانگی بدل کرده که به‌جای خوشحالی، دلشان برای سوختن خانه ارباب می‌سوزد.

 پایه گیری این روند منفی ایدئولوژیک و دلایل عینی و ذهنی آن نیازمند تحلیل سیاسی - طبقاتی عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تری است. اما تا زمانی که این روند قهقرایی به‌عنوان یک واقعیت عینی مورد برخورد مستقیم قرار نگیرد، راهی به سمت آینده گشوده نخواهد شد. زمانه صریح و سرراست و بی‌رحمانه و بی‌ملاحظه سخن گفتن با مردم است. نمی‌توان فقط به افشای سیاست‌های دشمن و دسیسه‌هایش بسنده کرد. بخشی از مشکل خود مردم‌اند تا زمانی که این ایدئولوژی مسلط در میان آنان زیر سؤال نرود، کسی دنبال رهایی نخواهد رفت. راه وسطی موجود نیست. برخی‌ها دلشان را به این خوش می‌کنند که عده‌ای در این مراسم شعارهایی علیه صداوسیما سر داده‌اند یا خواستار آزادی زندانیان سیاسی شده‌اند. این خود را فریب دادن است تا واقعیتی به نام حماقت ایدئولوژیک دیده نشود.

دل بستن به قدرت‌هایی که خود عامل اصلی بی‌ثباتی و جنگ و ناامنی‌اند زمانی به بن‌بست خواهد رسید. اما این مؤلفه به شکل خودبه‌خودی کارساز نخواهد بود. حتی دوقطبی آشکار و مثبتی که در جامعه حول برخورد به مرگ رفسنجانی صورت گرفته به‌خودی‌خود نمی‌تواند راهگشا باشد. در ماجرای مرگ رفسنجانی کسی نتوانست میانه گیرد. بخش قابل‌توجهی خوشحال شدند و بخشی ناراحت و نگران. اما واقعیتی است که روحیه کسانی که دلشان به حال مرگ ارباب سوخته هار و تعرضی بوده است. تا زمانی که چنین وضعیتی حاکم باشد، تا زمانی که کوه آشغال در میان مردم جارو نشود و ستمدیدگان روحیه تعرضی نیابند نه‌تنها چنین حماقت‌های ایدئولوژیک باقی خواهند ماند بلکه در شرایط متفاوت به اشکال دیگر و خطرناک‌تری بروز خواهند یافت. همه‌چیز وابسته به نیروهای آگاه، مشخصاً کمونیست‌های انقلابی است که حرفی تازه برای گفتن داشته باشند، خلاف جریان بروند و تردیدی در مقابله با افکار و عقاید ناصحیح در میان مردم به خود راه ندهند. در این اوضاع مردم بیش‌ازپیش به کسانی نیاز دارند که در دفاع از حقیقت جسور و استوار باشند.

 

امید بهرنگ – 22 دی 1395